چتر بستن. چتر زدن، عمل ساختن و تهیه کردن چتر. - چتر طاوسی ساختن، چتر ساختن طاوس دم خود را. مؤلف آنندراج در ’چتر طاوس’ نویسد: ’... و میتواند که مراد از آن چتر بستن طاوس باشد دم خود را در حالت مستی’: خاکساری سرفرازی میدهد در می کشی شور مستی چتر میسازد دم طاوس را. اشرف (از آنندراج)
چتر بستن. چتر زدن، عمل ساختن و تهیه کردن چتر. - چتر طاوسی ساختن، چتر ساختن طاوس دم خود را. مؤلف آنندراج در ’چتر طاوس’ نویسد: ’... و میتواند که مراد از آن چتر بستن طاوس باشد دم خود را در حالت مستی’: خاکساری سرفرازی میدهد در می کشی شور مستی چتر میسازد دم طاوس را. اشرف (از آنندراج)
چپربستن. پرچین بستن. پرچین ساختن. دیواری از چوب یا علف یا خار و خاشاک و جز اینها برای محافظت محلی ساختن، دیواری از چوب و خاک در برابر قلعه ای برای تسخیر آن ساختن و در پناه آن دیوار جنگیدن: رخنه ها در سور و باروی برنج آسان کنی گر چو ما از تختۀ نان تنک سازی چپر. بسحاق (از آنندراج). رجوع به چپر و چپر بستن و چپرسازی شود
چپربستن. پرچین بستن. پرچین ساختن. دیواری از چوب یا علف یا خار و خاشاک و جز اینها برای محافظت محلی ساختن، دیواری از چوب و خاک در برابر قلعه ای برای تسخیر آن ساختن و در پناه آن دیوار جنگیدن: رخنه ها در سور و باروی برنج آسان کنی گر چو ما از تختۀ نان تنک سازی چپر. بسحاق (از آنندراج). رجوع به چپر و چپر بستن و چپرسازی شود
کنایه از سر فدا کردن. (آنندراج). در راه کسی از جان گذشتن: عشقبازی چیست سر در پای جانان باختن با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن. سعدی. چون دلارام میزند شمشیر سر ببازیم و رخ نگردانیم. سعدی
کنایه از سر فدا کردن. (آنندراج). در راه کسی از جان گذشتن: عشقبازی چیست سر در پای جانان باختن با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن. سعدی. چون دلارام میزند شمشیر سر ببازیم و رخ نگردانیم. سعدی
راندن. دورکردن. بیرون کردن. (یادداشت مؤلف). متخ. (منتهی الارب) : اجتفاء، دورساختن کسی را از جای وی. (منتهی الارب) : به آن خواری که سگ را دور می سازند از مسجد مکرر رانده ام از آستان خویش دولت را. صائب تبریزی. رجوع به دورکردن شود
راندن. دورکردن. بیرون کردن. (یادداشت مؤلف). متخ. (منتهی الارب) : اجتفاء، دورساختن کسی را از جای وی. (منتهی الارب) : به آن خواری که سگ را دور می سازند از مسجد مکرر رانده ام از آستان خویش دولت را. صائب تبریزی. رجوع به دورکردن شود
احتیال. تهیه دیدن: چرا برنسازی همی کار خویش که هرگز نیامد چنین کار پیش. فردوسی. فرستاده ای آمد از نزد اوی که شد ساخته کار و پر رنگ و بوی. فردوسی. چو بی بهره باشی ز شاهنشهی چه سازی مرا کار چون تو رهی. فردوسی. حال وی بگفت و آنگاه بازنمود که اختیار ما بر تو می افتد بازگرد و کار بساز. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395). کار تاش و لشکری که آنجاست بسازد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 399). نیامد وقت آن کورا نوازیم ز کارافتاده ای را کار سازیم. نظامی. بساز ایدوست کارم را که وقت است ز سر بنشان خمارم را که وقت است. نظامی. با شراب تازه زاهد ترشروئی میکند کو جوانمردی که سازد کار این بی پیر را. صائب. - کار کسی را ساختن، او را کشتن. نابود کردن
احتیال. تهیه دیدن: چرا برنسازی همی کار خویش که هرگز نیامد چنین کار پیش. فردوسی. فرستاده ای آمد از نزد اوی که شد ساخته کار و پر رنگ و بوی. فردوسی. چو بی بهره باشی ز شاهنشهی چه سازی مرا کار چون تو رهی. فردوسی. حال وی بگفت و آنگاه بازنمود که اختیار ما بر تو می افتد بازگرد و کار بساز. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395). کار تاش و لشکری که آنجاست بسازد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 399). نیامد وقت آن کورا نوازیم ز کارافتاده ای را کار سازیم. نظامی. بساز ایدوست کارم را که وقت است ز سر بنشان خمارم را که وقت است. نظامی. با شراب تازه زاهد ترشروئی میکند کو جوانمردی که سازد کار این بی پیر را. صائب. - کار کسی را ساختن، او را کشتن. نابود کردن
مدافع قرار دادن کسی یا چیزی را: سیاوش مرا چون پدر داشتی به پیش بدیها سپر داشتی. فردوسی. پیش جان تو سپر کرده ست یزدان تنت را تو چرا جان را همی داری به پیش تن سپر. ناصرخسرو. ، مجهز بدفاع بودن: سلیح دیو لعین است بر تو فرج و گلو به پیش این دو سلیحت همی سپر دارد. ناصرخسرو
مدافع قرار دادن کسی یا چیزی را: سیاوش مرا چون پدر داشتی به پیش بدیها سپر داشتی. فردوسی. پیش جان تو سپر کرده ست یزدان تَنْت را تو چرا جان را همی داری به پیش تن سپر. ناصرخسرو. ، مجهز بدفاع بودن: سلیح دیو لعین است بر تو فرج و گلو به پیش این دو سلیحت همی سپر دارد. ناصرخسرو
مقدمات کار را فراهم کردن آماده شدن: (حال وی بگفت و آنگاه باز نمود که اختیار ما بر تو میافتد. باز گرد و کار بساز (بیهقی)، حاجت کسی را بر آوردن کار او را انجام دادن: در سنبلش آویختم از روی نیاز گفتم من سودا زده را کار بساز) (حافظ)، کشتن بقتل رسانیدن
مقدمات کار را فراهم کردن آماده شدن: (حال وی بگفت و آنگاه باز نمود که اختیار ما بر تو میافتد. باز گرد و کار بساز (بیهقی)، حاجت کسی را بر آوردن کار او را انجام دادن: در سنبلش آویختم از روی نیاز گفتم من سودا زده را کار بساز) (حافظ)، کشتن بقتل رسانیدن